ریچل Rachel  در شب عروسی اش با نیکلاس یانگ Nicholas Young، وارث ثروتی بزرگ، باید از خوشحالی قند در دلش آب شود.  حلقه ی ازدواجش از الماسهای گرانبهاست و لباس عروسِ مورد علاقه اش را از سالن های مد پاریس پیدا کرده و نامزدی دارد که حاضر است از همه چیزش بخاطر او بگذرد. اما ریچل هنوز غمگین است که هرگز پدر واقعی اش را نمیشناخته و پدرش نیست که دستش را بگیرد و او را به شوهرش بسپارد... تا اینکه با فاش شدن حقیقتی، ریچل به قلب شانگهایِ با شکوه کشیده میشود و با افراد جدیدی آشنا میشود که یکی از آنها پدرش است....

 

وقتی ریچل چو موافقت میکند که تابستان را با دوست پسرش نیک یانگ در سنگاپور بگذراند، در خیالش خانواده ای معمولی و ساعتها رانندگی برای کشف جزیره و وقت گذرانی با مردی که ممکن بود روزی با او ازدواج کند را مجسم میکرد. اما چیزی که به هیچ وجه انتظارش را نداشت، این بود که خانه ی نیک چیزی از قصر کم نداشته باشد، بیشتر از ماشین سواری وقتش را در هواپیماهای شخصی بگذراند و با همراهی کردنِ خواستنی ترین مرد مجردِ آسیا حسادت همه را بر انگیزد...